(تقدیم به سیمبانان، نگهبانان روشنایی)
صبح: صبح علی الطلوع، صف طولانی سیتی اسکن بیمارستان و سمفونی ناموزون سرفههای بیماران کرونایی، دلت را فرو می ریزد.ازپشت آن همه ماسک و شیلد، هیچ آشنایی به چشم نمی خورد. نفر سیزدهم صف، تویی، تویی که شب گذشته را در تاریکی اتاق و در انبوه سرفههای خشک ونیمدار،بادرد و کوفتگی بدن، بیدار ماندهای…
حالا دیگر نفر دوازدهم اسکن گرفته و رفته و کمی بعد تکنسین عکسبرداری سرش را از پنجرهی اتاقکی بیرون می اندازد که؛
_بقیه برن خونههاشون برق رفته…!
با شنیدن جمله ” برق رفته”، مثل آدم برقگرفته خشکت می زند و ناامید میشوی شاید هم فکر می کنی تیری در قلبت نشسته که از کرونای قرمز شاخدار وحشتناکتره.
دلت می خواهد فریاد بکشی؛
آقای اداره برق! آخه مرد حسابی این چه وقت قطعی برق بود؟!
ظهر: یکماه تمام در قرنطینهای یعنی علیه کرونا در منزل بَست نشستی تنها دلخوشی و سرگرمیات در این روزهای کرونایی همین گوشی سامسونگA9 و شبکههای اجتماعی بوده که خواسته یا ناخواسته نبض زندگیت شده، میخواهی از بلبشوی انتخابات، ازهیاهوی جام باشگاههای اروپا، از آخرین آمار کرونا، خبرهایی تازه دَشت کنی. اما خبری نیست که نیست! بازهم برق قطع شده و مودم اینترنت ایضا به خاموشی و فراموشی فرو رفته و هوای گرم وخاموشی کولر هم قوز بالاقوز شده…
دلت میخواهد فریادبکشی؛
آقای اداره برق! آخه مرد حسابی این چه وقت قطعی برق بود؟!
شب: تنگ غروب،کلافه و سَر درگُم،خسته ازترافیک آِهن و دود خیابان های شهر که گودالیهایی از آتشاند، خود را به خانه می رسانی، دلخوش از دیدن بازی فوتبال استقلال و پرسپولیس در تلویزیون، کلیدبرق را که می زنی، آه از نهادت بیرون می آید؛ خبری از برق نیست که نیست. باعصبانیت خود را به تاریکزار خانه می سپاری و غُر می زنی که؛
_دربی از دست رفت!
دلت میخواهد فریاد بکشی؛
آقای اداره برق! آخه مرد حسابی این چه وقت قطعی برق بود؟!
صبح، ظهر، شب: ازصبح تا شب مدام به حکایت تلخ خاموشی برق فکر می کنی اینبار خودت را سرزنش می کنی ؛
_ والله، بالله! من هم در این قصهی قطعی برق، تقصیر دارم، ندارم؟!
وقتی که درست اوایل شب همزمان باسماور برقی، اتوی برقی خانواده روشن بود و اعتراضی نکردم، وقتی لامپهای حیاط خانه تا صبح روشن بود و از سَر تنبلی در رختخواب لولیدم و به ریش اطلاعیهها وهشدارها خندیدم که؛
_ با روشن ماندن چندتا لامپ تاصبح که دنیا به آخر نمیرسه!
اما نه! “دنیای کسی به آخر رسیدن” که شاخ ودُم نداره! واقعا وقتی آدم کلافه میشه دنیاش به آخر میرسه. کلافه از خاموشی کولر و گرمازدگی، کلافه از کابوس تاریکیها، کلافه از خاموشی تلویزیون و ندیدن فوتبال مورد علاقهات، کلافه از رنجهای کرونا و محروم شدن از سیتیاسکن، کلافه از این همه کلاف سر درگُمی که باعث و بانیاش خاموشی برق بوده وبس!
واقعا گاهی آدم از این همه تاریکی مخوف، وحشت زده و نا امید میشه، نمیشه؟!
وحالا یک بار دیگر باحسرت با خود می گویی؛
دریغ که قدر نعمت برق را نمی دانستیم، ای کاش از پشت صحنهی خطرپذیری و عرقریزی سیمبانان برق باخبر بودیم! ای کاش درمصرف برق نظم و انظباطی داشتیم! باور کنیم این همه “ای کاش” ها دست یافتنیه؛ کافیه از خودمان شروع کنیم؛ می توانیم برق این نورافکن امید را با ذره ذره، ذخیره کردن نور، باقطره قطره صرفهجویی در برق، برای همیشه ثروت “دریای نور”را حفظ کنیم. بیدرنگ ازجایت بلند می شوی و پردهی ضخیم را کنار می زنی تا نور طبیعی همه جای خانه را در آغوش بگیرد. حالا که منصفانه کلاهت را قاضی کردهای، ازدست خودت عصبانی هستی دلت می خواهد فریاد بکشی؛ آخه مردحسابی...