نماینده محترم مردم شریف، با کفش”ریباک امریکایی” روی تولیدات ملی، پا گذاشت. تبلیغات اثر گذاری نبود؟! یقیناً بود. او فقط به ساعت «فیژن کورنوگراف» اعتماد می کند تا نمازش قضا نشود. عبادتش مقبول نیست؟! یقیناً هست.
نمایندهی محترم مردمِ شریف، سواد سیاسی نداشت اما در سیاسیکاری، استاد تمام بود. سواد “عمرانی” نداشت اما در بیابانها بر فرقِ فقر، کلنگ افتتاحیه می کوبید. ازیک سو، سایه همتایان پارلمانی خود را با تیر می زد، ازسوی دیگر با آنان عقد اُخوت می بست که مدیریتهای جدید را بین مُقربین خود تقسیم کنند؛ معاملهی منصفانهای نیست؟! یقیناً هست
دراین میان اما تحصیلات و شایستگی، کیلویی چند! بگذار نخبگان، سُماق بمکند!
نماینده محترم مردم شریف، یک پاراگراف برای توسعه حوزه انتخابیهاش، طرح و برنامه ارائه نداد اما برای انتصاب مُریدان خود، عریضههای بلند بالایی به وزیران نوشت یعنی او نماینده اکثریت مردم نبود؟! یقیناً نبود
نماینده محترم مردم شریف، در صحن مجلس وزیران را به استیضاح تهدید می کرد اما در لابی مجلس امضایش را پَس می گرفت.این رفتار مزورانهی او جز کاسبکاری پارلمانی پیامی دیگر داشت؟یقیناً نداشت.
نمایندهی محترمِ مردمِ شریف، در ضیافتهای پایتخت با “افرادی خاص”حضور به هم می رساند. هتل “اسپیناس” بلوار کشاورز تهران، همانجا که هیچ کشاورزی را راه نمی دهند. جایی لاکچری نیست؟! یقیناً هست.
نمایندهی محترمِ مردمِ شریف، مدام در دسترس نبود و تلفن همراهش را روی حالت “پرواز” تنظیم می کرد، ترفند کم دردسری نیست؟! یقیناً هست.
نماینده محترم مردم شریف، نگران استیضاح وزیرکاربود، اما نگران بیکاری جوانان نبود، نگران “جام جهانی” بود اما نگران برجام نبود. نگران تهیمغزها بود اما نگران فرار مغزها نبود، نگرانجُنگ شادی بود، اما نگران جَنگ اقتصادی نبود. نگران سفرهای خود بود اما نگران سفرههای مردم نبود. نگران دلنگرانیهای خود بود اما نگران گرانیهای بازار نبود.
حالا او به شدت نگران کابوسهاییست که شبها به سراغش میآید؛
” ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ از راه رسیده و دوران خوشِ نمایندگیاش به سرعت برق و باد گذشته و صندوقهای آرای او از تهی سرشار شده و چه “اسفند”ها که به پای صندوقهای رای، دود کرده اما افاقهای نکرده است. یعنی اینکه مردم، “اعتبارنامه” وی را بی اعتبار کردهاند.
اگر خوابهایش اینگونه تعبیر شود، بی شک دلتنگ”صحن علنی و غیرعلنی مجلس”می شود، دلتنگ “نطقهای پیش از دستور” می شود. دلتنگ “کمسیونها” و “فراکسیون”های مجلس، می شود. دلتنگ “وی.آی. پی” هواپیما می شود. دلتنگ تعظیمها و کُرنشهای “مُقربین” میشود. و در نهایت، بیشتر از همه دلتنگ “خود”ش می شود؛ که چه زود، “بهارستان” نمایندگیاش به خزان رسیده!
شاید هم با حسرتی جانکاه، با خود نجوا کند؛
“آه از آن رفتگان بی برگشت!”
اینگونه نیست؟! یقیناً هست.